من یکی از بزرگترین مشکلاتم با آدمای دیگه همیشه بی دقتیشون به کلمات بوده ، منظورم اینه که تقریباً همه عادت دارن خیلی از کلمات رو راحت بکار ببرن ، در حالی که خودم از خیلی قبل از اینکه مُد بشه بگن که کلمات بار دارن به بار معنویشون قائل بودم ، هرگز کلمه ای رو نسنجیده بکار نمی برم ، شاید کلمۀ بدی رو بگم ، اما میدونم که دارم چی میگم و همیشه هم دقیقاً کلمه ای رو بکار می برم که دقیقاً منظورم همونه ، اما الان سالهاست که متوجه شدم فقط خودم اینطورم و وقتی کسی چیزی رو میگه تا چند بار ازش نشنوم و دقیقاً ازش منظورش رو نپرسم و مطمئن نشم که از کاربرد اون کلمه همون منظوری که گفته رو داشته ، اصلاً به گفته اش اهمیت نمیدم . برای همین الان خیلی فشار بهم میاد که محکومم کنن به اینکه تا به فلانی گفتیم چیز ، حول شد و فلان برداشت رو کرد . ..
اما چیز دیگه ای که تو این چند روزه بخاطر یه سلسله از اتفاقات متوجه شدم اینه که دارم توی یه فضای مسمومِ پُر از توهم و سو نیت و سو برداشت و کج فهمی وبلاگ می نویسم و وقت میگذرونم ، همین باعث شده که کم کم از اینجا بدم بیاد . ..
اگه همینطور ادامه پیدا کنه احتمالاً دیگه می بندم اینجا رو ، اما چیزی که باعث میشه اینکارو راحت انجام بدم خواننده های کم اینجاست و اینکه با بستن اینجا نه کسی برای ناراحت شدن هست ، نهچیزی که کم شدنش پیدا باشه کم میشه . ..
اینا رو برای همون یکی دو نفر خواننده ای گفتم که پیگیر بهم سر میزنن و همیشه بهم لطف داشتن ...
دیدی از سینما که میزنین بیرون چه حالی داره ؟
موقع تماشای فیلم یه دل سیر با دست و انگشتهای هم عشق بازی* کردین ،
هرکدوم تودلش خداخدا میکنه تاقبل ازاینکه اون یکی حرف خداحافظی روبزنه یه کافی شاپ ببینه ،
سر حوصله و کشدار قدم میزنین ،
توی کافی شاپ هم تا جای ممکن سعی میکنین شیرینیِ لحظات رو حفظ کنین ،
دقت کردین که تو همون لحظات یه چیزی تو سینۀ آدم میخواد طرفشو فریاد بزنه ؟
دیدین چطور شور علاقه تو تن آدم پخش میشه ؟
دیدی چطور میخوایش ؟
دیدی تا جدا میشین یکیتون زنگ میزنه و اون یکی پیامک ؟
دیدی چطور از دوریش غمگین میشی اما لبخند میزنی ؟
دیدی شب نمیدونی بخوابی یا بیدار بمونی ؟
نمیدونی بخوابی و زودتر خوابشُ ببینی ؟
یا
بیدار بمونی و خاطرۀ لحظه لحظه اش رو چندباره و چندباره مرور کنی ؟
من خـــــیـــــلـــــی و قـــــتـــــه ندیدم ،
دلم برای همش تنگ شده ،
اما نیست که ...
*عشق بازی به پاک ترین ، زیباترین و خالصانه ترین شکل قابل تصورش منظورمه .
میگه : تو دیگه خیلی از تنهایی مینالی .
میگم : خوب آخه دهنمو سرویس کرده .
اون میگه : اما من عاشق تنهاییم ، تو قدر موهبتی که داری رو نمیدونی .
من میگم : برای اینه که هر وقت بخوای میتونی ازش خلاص شی ،
برای اینکه اختیار اینکه کِی تنها باشی و کِی از تنهایی در بیای دست خودته ،
اگه شرایط طوری بشه که چه بخوای و چه نخوای تنها باشی اونوقت میفهمی چی میگم ،
بخصوص که مدت طولانیی هم اینطور باشه و بد تر از اون ندونی که تا کِی هم ادامه داره .
جواب میده : اوووه ، تو هم بابا خیلی سخت میگیری .
چهار سال دیگه اصلاً یادت میره که این روزا رو تجربه کردی .
جواب میدم : چهار سال دیگه سن تفریحاتی که الان برام مهم هستن گذشته .
موبایلش زنگ میزنه ، میگه : اَه ، اینا هم ول کُن نیستن ،
بعد گوشی رو جواب میده ،
نیشش باز میشه و گفتگومون نصفه رها میشه ...
اولین 18 تیر یادتونه ؟
اینو اون موقع گفتم ، برای همون روزِ بخصوص ،
اما متاسفانه انگار مدتهاس که شده تفسیر همۀ لحظات ...
خیلی سال پیش فقط بلد بودم نماز بخونم ،
یه شب نصفه شب از خواب بیدار شدم و دلم هوای نماز خوندن کرد ،
بلند شدم و نیت کردم دو رکعت عشق و یه نماز باحال خوندم ،
با صدای بلند هق هق می کردم و در همون حال خوندن حس میکردم توی ستاره ها دارم میرم بالا ،
صبح هیچکس صدامو نشنیده بود ،
بعد سالها نماز خوندم ،
مهم نبود توی پارکم یا مهمونی ، قبل از تمام شدن اذان قامت بسته بودم ،
همیشه هم توی رکعت آخر از تمام شدنش دلم میگرفت ،
خیلی وقتها وسط نماز روبرومو که نگاه می کردم کعبه رو می دیدم ،
شفاف شدنمو توی اون سالها حس می کردم و همه کاری می کردم که غرور نگیرتم ،
همیشه دلم دنبال حال اون شب میگشت ،
اون موقع ها خدا که بیدار بود هیچ ، مهربون و دوست داشتنی و لطیف و نزدیک هم بود ،
بعد زد و ورداشت یه شبه بَم رو شخم زد ،
دیگه همو ندیدیم ...
اگه رافونه رو جدا کنم* ، باید بگم اینایی که نظر میذارن جداً نوبرن ...
فکر کنم باید یه تجدید نظری توی پستهای عاشقانه و پستهای تنهایی بکنم ، متوهم زیاد شده . ..
*جداش هم نکنم ، خودش انقدر ویژه است که با هیچکس نمیشه تو یه گروه قرارش داد .
کاش میشد ازش کپی گرفت ...
- راستی آهنگ توی نظرات رو عوض کردم ، خودم عاشق این آهنگ کریستی برگ هستم ...
این جمله رو قبلاً کم و بیش میشنیدم :
تو آدم خاصی هستی ...
برای اینکه دروغ نگفته باشم باید بگم بدمم نمیومد . ..
اخیراً این جمله رو از آدمهای مختلف ، زیاد شنیدم ،
زیاد یعنی بیشتر از هر جملۀ دیگه ای شنیدمش ،
اما مسئله اینه که هر چی جلوتر میرم بیشتر ازش بدم میاد ،
چون این خاص بودن که معمولاً همراه متفاوت بودن بهم ارائه میشه ،
یعنی ؛ تو قراره تنها باشی و تنها بمونی . ..
یعنی ؛ تلاش بیخود نکن و بیهوده هر دری رو نزن . ..
یعنی ، تو همینی که هستی و این چیزی که هستی یعنی تنهایی ...
ایــن روزا بـــدون فــاصـلـه دارم پــشـت ســر هــم تــراژدی تـجـربـه مـیـکـنـم ،
آخرین موردش با اینکه طـرفـم زمینه اش رو چید ، اما واقعاً تقصیر خـودم بـود ،
امـا از عــکــس الــعــمــل مــن بــه بـدتــریـن شــکــل ســوءاسـتـفـاده شــد ،
خـوبـه کـه گـفـتـم کـسـایـی کـه فـکـر مـیـکـنـن تـنـهـان بـه ایـنجـا سـر نزنن ،
حمل بـر پُـر رویـیم نـکنـین ، اما خوبه که ایـنـجا درخواست و دوسـتـی نمیدم ،
خـــــلــــاصــــه خــــوب جـــــوری تــــــــو مــســـیــر لِــــــــــــــــــه شـــدنــــم ،
فـــــقــــط بـــایـــد دیـــد خـــدا تــا کــجــا مــیــخــواد بـــرونــه قـــضـــیـــه رو ...
دلم میخواد بگم ، بیاین هممون همو ببخشیم ،
اما گاهی انقدر دردِ آسیبی که رسیده زیاده
که همون درد نمیذاره یه این زودیا و راحتیا فراموشش کنی ،
اما بازم الارقم ( انشای درست : علیرغم ) میلِ دلم میگم
بیاین همو ببخشیم ...
تو از راه میرسی ،
روحم از خنکای رسیدنت سرما می خورد ،
از من بادبادکی بساز ،
رهایم کن ،
بگذار برای تو در آسمان برقصم ،
نخم را به پایت ببند ،
میخواهم هر جا رفتی با تو بیایم . ..
اینم یکی دیگه از نتیجه های وبگردی هامه که توی سایت گویا پیداش کردم . ..
با متن خودش میذارم که بارگزاریش کنین رو کامپیوترهاتون و گوشش کنین ( 5 دقیقه است ) :
ساعت حدود ۷ و ۴۰ دقیقه صبح روز چهارشنبه مورخ ۲۴ تیر ۱۳۸۸ هانیه جوادی منش گزارشگر رادیو درحال تهیه گزارشی مستقیم درباره قطع اس ام اس است که فردی به وی مراجعه می کند و از وی درخواست مجوز تهیه گزارش می کند. این ماجرا که همزمان از رادیو پخش می شد را بشنوید :
اینم لینک خود صفحه برای کسایی که از فیلتر میتونن رد بشن :
http://news.gooya.com/didaniha/archives/2009/07/091286.php
در ضمن ماهی سیاه کوچولو جان ، موقعی به خودت اجازۀ نظر دادن توی وبلاگ دیگران رو بده که خودت اجازۀ نظر دادن دیگران رو توی وبلاگت بدی .